
قسمت ۱۷
مريم قرار بود براي عيد بره مشهد .بهش گفته بودم از امام رضا بخواد و برام دعا كنه كه اگر صلاحه من و X همديگر و ببينيم . بالاخره عيد سال 1389 اومد و ما همديگر ديديم .تابه حال از توچشماي هيچ كسي اينقدر حرف نخوده بود. نيازي به لبامون نبود . چشمامون همه چيز مي گفت . همش اصرار ميكرد منو ببوسه . وقتي داشتم بر ميگشتم . بي تاب بود . مي گفت دوست داره صداي منو بشنوه . هنوز پيامك هاشو دارم . از اون موقعه تازه باهم بهتر شديم .
تا از اون موقعه بود كه كم كم فهميدم عشق يعني چي . هر چند كه باز هم به خاطر حرفاي نيلوفر بين من و اون اختلاف بود . روزها رفتند تا اينكه ارديبهشت شد X دفترچه علمي كاربردي گرفته بود . قبولم شده بود . البته فكر كنم شايد نيلوفر باعث شده بود كه اون ثبت نام اوليه انجام بده . مطمئن نيستم . چون هرگز نپرسيدم . بالاخره با كلي اصرار رفت دانشگاه ثبتنام كرد . انگار تازه فهميده بودم خدا براي چي منو سر راه اين پسر گذشت . انگار بايد خيلي از چيزها تغيير ميدادم . واقعا الهام خداست . البته خودش دوست داشت تغيير كنه . دعاي خير مادر ش بود . اون خوب بود و من واقعا ازش راضيم . اون همه چيز منه . اما آرامشي نداشتم . تا اينكه درسم تموم شد. يعني كارداني گرفتم . تابستون رفتم تهران اما بخاطر درسام و امتحان كارشناسي مجبور شدم زود برگردم تهران بودم باهم رفتيم نهار خورديم . همديگه بوسيديم .بغل كرديم . حالا ديگه اون همه چيز من بود . تا بعد از ظهر باهم بوديم . منورسوند خونه خاله و خودش رفت خونه . بعدش زنگ زد به من و گريه كرد . مي گفت دوستت دارم . تا حالا كسي اين جوري دوست نداشتم .فكر كنم براش سخت بود قبل كنه كه عاشق شده .هنوزم كه هنوزه وقتي منو مي بينه گريه مي كنه . حتي وقتي اونجاست و دلش ميگيره . منم دلم ميگيره ولي سعي ميكنم جلوي X چيزي نشون ندم .
نظرات شما عزیزان: